یگانه و یکتا یگانه و یکتا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

تمشک های مامان و بابا

امدیم با چندتا عکس از 6 ماهگی فرشته هام

سلام سلام فرشته های من امدیم چند تا عکس از 6ماهگی تون و عکسهای عیدتون بزارم بوسسس واسه هردوتاتون   اینجا دارین سرعروسک دعوا میکنین کی برنده میشه بله یکتا خانم برنده شده ورجک ................................ اینم فضولی کردن خانمها  که تازه  راه افتادن و دارن میرن اتاق مامانی و بابایی وقتی بهشون گفتم اینجا چکار می کنید اینجوری نگاه کردن بعدی رو ببینین بعدش هم هردوتاشون زدن زیر خنده ورجکهای من بوسسس اینجا صبح روز واکسنشون بود از خواب بیدار شده بودن با صورتهای کثیف ولی خوشحال میبینین که بوسس اینم خواب عمیق دخترم  یکتا الهی بگردمش جوجه نازموکه مثل ا...
31 فروردين 1392

حرف زدن دخترم یکتا بوسسسسسسس

سلام سلام جوجه های مامانی   امروز صبح که ازخواب بیدار شدم   روزخوبی برای من بود کلی ذوقیدم برای حرف زدن دخترم یکتا خانم الهی مامانی دورت بگرده دخترکم مثل همیشه حریره بادموتو رو دادم عوضتون کردم و یکتا همش غرغرمیکرد خوابش میومد اومدم که بغلش کنم ببرمش توی گهوارش سه بار گفت مامان وای خدایا چه صدای قشنگی داشت از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم و هم ذوق مرگ شده بودم بلخره دخترم یکیشون اسمو صدا زد همیشه ارزوی این لحظه رو داشتم که صدام کنن مامان خیلی حس شیرینی هست که واقعا بدونی مادر هستی و دخترت داره صدات میزنه یک بوس قشنگش کردمشوگذاشتم توی گهوارش چند روز پیش رفتیم برای کنترل بچه ها برای شش ماهگیشون چون ایام عید ت...
23 فروردين 1392

تولد بابا جون و پایان سال 91 و دندون در اوردن دختر گلم یکتا خانم

سلام سلام فرشته های قشنگ مامانی و بابایی   سلام عسلهای خوبم خیلی وقت هست که نیومدم و براتون ننوشتم اخه یک دوهفته رفته بودیم خونه مادرجون بابایی بیشتر به خاطر سرماخوردگی شما خیلی خسته شده بودم و یک روز مادر جون بابایی امد و یگانه رو برد خونشون و مامانی رو هم مجبور کرد بره و یک دوهفته ای اونجا بودیم کمی بهتر شدین ولی یکتا خیلی اذیت می کرد اونجا هم مامانی نت نداشت برای همین نمی تونستم بیام وسری به وبلاگتون بزنم سرماخوردگی تون بهتر شده و دارین کم کم شش ماه رو تموم می کنین و میرین توی هفت از کارهاتون بگم که خیلی تنبل هستین ولی درکل توی هرکاری عجله دارین از یکتا خانم بگم اول که توی این ماه مامانی رو خیلی اذیت کردی هرشب بی دلیل گر...
13 فروردين 1392

هوررااااااااااااااااافرشته های من 6 ماه شدن

سلام فرشته های مامانی و بابایی چند روز پیش رفتیم واکسن شش ماهگی تونو زدیم خیلی گریه کرد ین چون ایام عید بود مرکز بهداشت جای خونه نبودن وما رفتیم یک مرکز بهداشت دیگه فقط واکسنتونو زدیم ویک وزن کردیمتون یگانه جوجه مامانی 7.200 بود و یکتا خانم هم 7.900 البته با لباس الهی قربونتون برم که همیشه همون فاصله دنیا امدنتون حفظ میکنین ازوقتی 6 ماهه شدین کمی بهتون غذا میدم    اخ جون غذاهههههههههه البته اب گوشت فقط ماهیچه رو میزارم و ابشو میدم بهتون سرلاک که قبلا هم میخوردین و از امروز هم حریره رو شروع کردم فردا هم میخوام سوپ رو بهش اضافه کنم کم کم باید غذا خوربشین قربونتون برم که خیلی دوستتون دارم خوب غذا بخورد...
13 فروردين 1392

غذا خوردن جوجه ها شروع شد

سلام جوجه های قشنگم  بوسسس الهی مامانی دورتون بگرده عسلهای مامان چند روزی هست که دارم بهتون غذا میدم اول روزی یک وعده و امروز کردم روزی 3 وعده خدارو شکر امروز که سه وعده بهتون غذا دادم حسابی خوردین و خوابیدین خواب روزتون بهتر شده اگه چشم نخورین عسلهای مامانی روزهای تعطیل عید تموم شد فقط یک روز دیگه مونده اونم فردا که سیزده بدر هست روزی که همه میرن بیرون و به دامن طبیعت وخوش میگذرونن       البته اگه بارون نیاد جوجه های مامانی امسال ما جایی رو نداریم کسی هم نیست که باهاش بریم بیرون خاله که رفته کرج و عمه اعظم و زهرا و کلا عموها هم رفتن مسافرت و جمعه 16 فرودین میان من و بابایی تنهای تنها توی خو...
13 فروردين 1392

خسته شدم از این سرماخوردگی

سلام سلام فرشته های مامان         نمی دونم و از کجا بگم که دلم چقدر پره از این بیماری که دست از سر خونه مابرنمی داره چند روزی هست که یگانه کمی بهتر شدبودکه  یکتا دوباره مریض شده وخیلی شدیدتر از یگانه گرفته و سرفه های خیلی خیلی وحشتناکی می کنه چندروز هست که حسابی هردوتاتون بی قراری می کنید تامیاین یکم جون بگیرین دوباره مریض میشین لاغر هم شدین دیگه خسته شدم به خدا از مریضی که نمی دونم کی میره از این خونه الان مامانی هم گرفته و مثل یکتا سرفه میکنم و تب ولرز دارم حالم به هم میخوره به هیچ کارم نمی رسم نه توان تمیز کردن خونه رو دارم برای عید و نه دل دماغ بازی کردن با شماها رو تازه از درد دلهای یکتا راحت ...
13 فروردين 1392

اولین گردش با کالسه دراولین روز سال 92

سلام فرشته های مامانی   سلام عسلهای دلم بلخره زمستون هم تموم شد و بهارامد و عید نوروز سال 92 رسید سال قبل عید نوروز 91 شما تقریبا 2 ماهه بودین توی دل مامانی بودین درست اندازه یک بند انگشت بودین اخه سونوی اون روزها رو دارم که سایز بدنتونو رو 7 سانت زده بود الهی قربونتون برم که امسال کنار سفره هفت سین که نداشتیم بودین ههههه امسال انقدر فکرمامانی و بابایی رو پرکرده بودین که اصلا به فکرسفره هفت سین عیدمون نیفتادم و درست موقع تحویل سال منو بابایی داشتیم ناهار قرمه سبزی درست کرده بودم میخوردین و یکتا بیدار بود دائم غر میزد و یگانه هم توی گهواره اش خواب بود سال قبل فکرمیکردم عید سال نو که بیاد با بچه هام چه سفره رنگینی بنداز...
13 فروردين 1392
1